دلارا

جذاب ترین اشعار بانوی دوست داشتنی دل آرا شرکا

دلارا

جذاب ترین اشعار بانوی دوست داشتنی دل آرا شرکا

دلارا _ شرکا _ شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا


تو می گفتی

تو بر قلب سنگم اشاره رفتی

تو بشکستی

آن شیشه غرور فاصله ها

همراه تو خواهم بود

ای عشق دل آرا

( دل آرا شرکاء )



شاعر محبوب زن ایرانی دل ارا شرکا

شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا

شعر ناب بانو دلارا شرکا
شعر نو دلاراشرکا
سروده زیبا دلارا شرکا
کلیپ عاشقانه دلارا شرکا
delara shoraka
ahuv ck nghvh av;h

دلارا _ شرکا _ شعر ناب

در اعماق وجود تو

چه زیبا آرام گرفت دلم

چه زیبا گفتی سخن

با من شیدا

با هر صدای

آهنگین امواج ت

پیام ها داری دریا

شنیدم سخن دریای ات

و آرم گرفت دل آرا

در آغوش آبی بی کرانت

( دل آرا شرکاء )

 


شاید باشد در آن بیراهه ها

دیدار من از آن عقاب ها

شاید که باشد رنگین

آن سکوت ژرف رویاها

با من باش

ای مونس و

همدم دل آرا

( دل آرا شرکاء )

در اعماق وجود تو

چه زیبا آرام گرفت دلم

چه زیبا گفتی سخن

با من شیدا

با هر صدای

آهنگین امواج ت

پیام ها داری دریا

شنیدم سخن دریای ات

و آرم گرفت دل آرا

در آغوش آبی بی کرانت

( دل آرا شرکاء )


شاید باشد در آن بیراهه ها

دیدار من از آن عقاب ها

شاید که باشد رنگین

آن سکوت ژرف رویاها

با من باش

ای مونس و

همدم دل آرا

( دل آرا شرکاء )


شعر ناب
شعر ناب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
شاعرانه های دلارا شرکا
delara shoraka
delara
ahuv ck nghvh av;h
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ nghvh

دوباره دلم عزم سفر کرد

به سوی آن شهر و کوهپایه

بر لبم لبخند نشسته بود

از تصور دیدن آن

کوه و جنگل و شهر دوباره

در دلم می خواندم نغمه های دل آرا

وَه که چه زیبا بود

آسمان آن شهر در بهار پارسال

تا که رسیدم به آن شهر و دیار

و دیدم بُرج هایی ، سر به فلک کشیده

بَر بٌلندای آن کوه از وسط نیمه شده

حمل میکرد جرثقیلی

تکه های مانده باقی

از آن کوه رویایی

و از سویی بار میزد کامیونی

تکّه های مانده باقی

از جنگل آن حوالی

دگر آبی نبود آسمان آن شهر

در کنار آن بیابان

آلوده بود ، هوای آن شهر

دلم غمگین شد ، از آن همه ظلمی

که رفته بود بر طبیعت

اشکم را فرو ریختم

و بر دلم نوید دادم

که شاید دوباره ، شُد بیابان زدایی

از آن شهر و منطقه

شاید که فردا ترمیم شٌد

 آن لتمه های رفته

هر چند که دگر نیست

 آن کوه برافراشته

 

( دل آرا شرکاء )      



در روزی زیبا

که میخواندن گنجشک ها

در معبر پیاده ، دیدم

جوانکی بر زمین فتاده

با چهره ای لاغر و رنگ پریده

در لباسی ژنده و آلوده

او ، از حال کنون خود ، بی خبر بود

او گیج و منگ ، در دام اعتیاد فتاده بود

او تنها بود و گرفتار

هر چند بود گنهکار و سیه کردار

آخر کجایند آن پدر و مادر

که او را پروراندن

و او ، اکنون فتاده در دام اعتیاد

امروز که روز جهانی

مبارزه با مواد مخدر است

حال آن جوانک تاثر داشت

کاش هر پدر و مادری

اکنون آگاهی دهد به فرزند دلبند

از فریب و وسوسه هولناک دیو اعتیاد

شاید که نجات یابد

جگر گوشه او در فردا

( دل آرا شرکاء )


 

دوباره دلم عزم سفر کرد

به سوی آن شهر و کوهپایه

بر لبم لبخند نشسته بود

از تصور دیدن آن

کوه و جنگل و شهر دوباره

در دلم می خواندم نغمه های دل آرا

وَه که چه زیبا بود

آسمان آن شهر در بهار پارسال

تا که رسیدم به آن شهر و دیار

و دیدم بُرج هایی ، سر به فلک کشیده

بَر بٌلندای آن کوه از وسط نیمه شده

حمل میکرد جرثقیلی

تکه های مانده باقی

از آن کوه رویایی

و از سویی بار میزد کامیونی

تکّه های مانده باقی

از جنگل آن حوالی

دگر آبی نبود آسمان آن شهر

در کنار آن بیابان

آلوده بود ، هوای آن شهر

دلم غمگین شد ، از آن همه ظلمی

که رفته بود بر طبیعت

اشکم را فرو ریختم

و بر دلم نوید دادم

که شاید دوباره ، شُد بیابان زدایی

از آن شهر و منطقه

شاید که فردا ترمیم شٌد

 آن لتمه های رفته

هر چند که دگر نیست

 آن کوه برافراشته

 

( دل آرا شرکاء )      



در روزی زیبا

که میخواندن گنجشک ها

در معبر پیاده ، دیدم

جوانکی بر زمین فتاده

با چهره ای لاغر و رنگ پریده

در لباسی ژنده و آلوده

او ، از حال کنون خود ، بی خبر بود

او گیج و منگ ، در دام اعتیاد فتاده بود

او تنها بود و گرفتار

هر چند بود گنهکار و سیه کردار

آخر کجایند آن پدر و مادر

که او را پروراندن

و او ، اکنون فتاده در دام اعتیاد

امروز که روز جهانی

مبارزه با مواد مخدر است

حال آن جوانک تاثر داشت

کاش هر پدر و مادری

اکنون آگاهی دهد به فرزند دلبند

از فریب و وسوسه هولناک دیو اعتیاد

شاید که نجات یابد

جگر گوشه او در فردا

( دل آرا شرکاء )



nghvh
nghvh av;h
delara shoraka
delara
دلارا
شرکا
دلارا شرکا
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شاعرانه های دلارا شرکا

دلارا _ شرکا

 در چشمان بی گناهت

 نگریستم و دریافتم 

آن رنج و ظلم و شفقت

 توی بی گناه

تو را نگریستم

 ای کودک کار

و دیدمت بی یاور

تو را دیدم در مشقت

شاید که فردا 

تو را دریابند 

ای کودک تنها

می دانم 

هنوز چشمان تو 

نگران است

به آن آسایش و آرزوها

شاید که رسیده باشد

آن طلوع دل آرای 

نجات تو کودک کار

شاید که من ، تو ، ما 

بگیریم دستان کودکان کار

شاید که او 

لبخند زند به دنیا

( دل آرا شرکاء )



آرام گشودم دو پلک لرزان ام را

می زد دوباره نبض ضربان زندگی

چرخید نگاه پراز شوق ام

و خیره ماند بر روی آن کیسه سرخ 

مینگرسیتم ، آن قطرات سرخ

می چکید قطره قطره ، آن الماس سرخ 

می تراوید جرعه جرعه

به درون پیکره نیمه جان ام

پوشانده بود اشک سپاس

روح و دل و جان ام را

از تو انسان نیک سرشت

که با اهداء خون خود

بخشودی به جان دل آرا

آغاز یک زندگی دوباره 

( دل آرا شرکاء )


در چشمان بی گناهت

 نگریستم و دریافتم 

آن رنج و ظلم و شفقت

 توی بی گناه

تو را نگریستم

 ای کودک کار

و دیدمت بی یاور

تو را دیدم در مشقت

شاید که فردا 

تو را دریابند 

ای کودک تنها

می دانم 

هنوز چشمان تو 

نگران است

به آن آسایش و آرزوها

شاید که رسیده باشد

آن طلوع دل آرای 

نجات تو کودک کار

شاید که من ، تو ، ما 

بگیریم دستان کودکان کار

شاید که او 

لبخند زند به دنیا

( دل آرا شرکاء )


 

آرام گشودم دو پلک لرزان ام را

می زد دوباره نبض ضربان زندگی

چرخید نگاه پراز شوق ام

و خیره ماند بر روی آن کیسه سرخ 

مینگرسیتم ، آن قطرات سرخ

می چکید قطره قطره ، آن الماس سرخ 

می تراوید جرعه جرعه

به درون پیکره نیمه جان ام

پوشانده بود اشک سپاس

روح و دل و جان ام را

از تو انسان نیک سرشت

که با اهداء خون خود

بخشودی به جان دل آرا

آغاز یک زندگی دوباره 

( دل آرا شرکاء )




دلارا
دلارا شرکا
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا
شاعرانه های دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شعر نو بانو دلارا شرکا
delara shoraka
delara
nghvh
ahuv ck nghvh av;h

دلارا _ شرکا _ شاعر زن محبوب

من چه عاشقانه

به تو دلبستم به رسم زمانه

می میرم برای آن لبخند دل آرا

 و تبسم عاشقانه

تو را میبینم و باز سر می سپارم

به آن نگاه سرمستانه

تو در آتش اشتیاق منی

همسفرم بیا

و باز بنگر مرا

با یک لبخند عاشقانه

( دل آرا شرکاء )


 

امروز لبخند دل آرای پیروزی

نقش بست بر لبانم

آن هنگام که دیدم

نگاه پر تمنای تو را

تو پَر میکشیدی

برای آن لبخند دل آرای من

( دل آرا شرکاء )

من چه عاشقانه

به تو دلبستم به رسم زمانه

می میرم برای آن لبخند دل آرا

 و تبسم عاشقانه

تو را میبینم و باز سر می سپارم

به آن نگاه سرمستانه

تو در آتش اشتیاق منی

همسفرم بیا

و باز بنگر مرا

با یک لبخند عاشقانه

( دل آرا شرکاء )

 


امروز لبخند دل آرای پیروزی

نقش بست بر لبانم

آن هنگام که دیدم

نگاه پر تمنای تو را

تو پَر میکشیدی

برای آن لبخند دل آرای من

( دل آرا شرکاء )

شاعر زن محبوب
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شعر نو بانو دلارا شرکا
شاعرانه های دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
delara shoraka
delara
auv nghvh av;h

دلارا _ شرکا _ شاعر زن

 

یکی بود و یکی نبود

زیر گنبد کبود

توی یک آپارتمان کوچک

کوچولویی بود ناز و قشنگ

ولی بود پرخاشگر و زودرنج

پدر و مادرش بودند شاغل

او تنها بود در عصر حاضر

اتاقی داشت پر اسباب بازی

از اسپایدرمن و آدم آهنی

در دلش

او دوست نداشت آنها را

او می رفت در عالم مجازی

با تبلت و گوشی

او می کشت همنوعان مجازی

در آن عالم خیالی

یا که می دید تلویزیون

با آن کارتون های

ترسناک و پر توهم فضایی

تا اینکه بعد سالهای دور

مادر بزرگ دل آرای او

رسید از آن راه دور

تا که دید نوه رنگ پریده رنجور

او را کشید در آغوش پر مهرخویش

از آن روز مادر بزرگ او

می پخت برای او

غذاهای رنگارنگ و خوشمزه محلی

و می گفت

از قصه های شیرین قدیمی

از آن ادبیات کهن ملی

و گاهی با مواد دور ریختنی

می ساخت برایش عروسک

و چیزهای دوست داشتنی

یه روزکشید تکه پارچه ای

بر سر مشتی کاغذ پاره

و آن شد نوزاد قنداقی

برای هر دو می خواند لالایی

و او می دید خواب های رنگی

کوچولو را می برد

به پارک سر کوچه

او بازی می کرد

با بچه های همسایه

تا که رسید

وقت رفتن مادر بزرگ

مادر بزرگ دل آرا رفت

و کوچولو ماند تنها

در دنیای پر حسرت و آه

( دل آرا شرکاء )

  


نگاه منتظرم دوخته شده بود

به انتهای خیابان شلوغ

شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور

بود ظهر تابستان

و بس بیداد میکرد گرما بی امان

به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه

فرا خواند مرا

دیدم کودکی خردسال

که با دستانی کوچک

گرفته بود به سویم

بسته آدامسی را

و بر روی صورتش داشت

آثار خراش و کبودی

خواستم که او بنشیند در کنارم

پرسیدم از او

سرگذشت رفته بر او

او گفت : از پدری که

هنگام تخریب خانه ای ویرانه

مرده بود زیر آوار آن خانه

و مادرش که کار میکرد تمام وقت

در خانه دوست و آشنا

اما دست مزد او کفاف نمی داد

اجاره خانه و خرج شش بچه را

او را میفرستاد با آشنایی

تا کار کند و بیاورد لقمه نانی

و گاهی نیز کتک میخورد

از آن همسالان بزرگتر از خود

غمگین شدم از احوال آن کودک

با خود اندیشیدم

آیا می شود به او کمکی کرد ؟

یادم آمد از اخبار روز پیشین

که میگفت از حمایت یتیمان

و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار

توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی

با گوشی ام گرفتم 123

آمد صدایی دل آرا از آن سو

گفت : بهزیستی بفرمایید

 ( دل آرا شرکاء )


یکی بود و یکی نبود

زیر گنبد کبود

توی یک آپارتمان کوچک

کوچولویی بود ناز و قشنگ

ولی بود پرخاشگر و زودرنج

پدر و مادرش بودند شاغل

او تنها بود در عصر حاضر

اتاقی داشت پر اسباب بازی

از اسپایدرمن و آدم آهنی

در دلش

او دوست نداشت آنها را

او می رفت در عالم مجازی

با تبلت و گوشی

او می کشت همنوعان مجازی

در آن عالم خیالی

یا که می دید تلویزیون

با آن کارتون های

ترسناک و پر توهم فضایی

تا اینکه بعد سالهای دور

مادر بزرگ دل آرای او

رسید از آن راه دور

تا که دید نوه رنگ پریده رنجور

او را کشید در آغوش پر مهرخویش

از آن روز مادر بزرگ او

می پخت برای او

غذاهای رنگارنگ و خوشمزه محلی

و می گفت

از قصه های شیرین قدیمی

از آن ادبیات کهن ملی

و گاهی با مواد دور ریختنی

می ساخت برایش عروسک

و چیزهای دوست داشتنی

یه روزکشید تکه پارچه ای

بر سر مشتی کاغذ پاره

و آن شد نوزاد قنداقی

برای هر دو می خواند لالایی

و او می دید خواب های رنگی

کوچولو را می برد

به پارک سر کوچه

او بازی می کرد

با بچه های همسایه

تا که رسید

وقت رفتن مادر بزرگ

مادر بزرگ دل آرا رفت

و کوچولو ماند تنها

در دنیای پر حسرت و آه

( دل آرا شرکاء )


نگاه منتظرم دوخته شده بود

به انتهای خیابان شلوغ

شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور

بود ظهر تابستان

و بس بیداد میکرد گرما بی امان

به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه

فرا خواند مرا

دیدم کودکی خردسال

که با دستانی کوچک

گرفته بود به سویم

بسته آدامسی را

و بر روی صورتش داشت

آثار خراش و کبودی

خواستم که او بنشیند در کنارم

پرسیدم از او

سرگذشت رفته بر او

او گفت : از پدری که

هنگام تخریب خانه ای ویرانه

مرده بود زیر آوار آن خانه

و مادرش که کار میکرد تمام وقت

در خانه دوست و آشنا

اما دست مزد او کفاف نمی داد

اجاره خانه و خرج شش بچه را

او را میفرستاد با آشنایی

تا کار کند و بیاورد لقمه نانی

و گاهی نیز کتک میخورد

از آن همسالان بزرگتر از خود

غمگین شدم از احوال آن کودک

با خود اندیشیدم

آیا می شود به او کمکی کرد ؟

یادم آمد از اخبار روز پیشین

که میگفت از حمایت یتیمان

و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار

توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی

با گوشی ام گرفتم 123

آمد صدایی دل آرا از آن سو

گفت : بهزیستی بفرمایید

 ( دل آرا شرکاء )

دلارا
دلارا شرکا
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
nghvh av;h
delara shoraka
delara
شاعر زن دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ شاعر زن معاصر

 

در دستانم بود روزنامه ای

نوشته بود در بالای صفحه

روز جهانی لغو برده داری

بود در زیر آن متن

چند عکس تأثرانگیز

با دیدن آن صحنه ها

اشکم فرو ریخت

دیدم چهره بَرده گانی

از کشورهای گوناگون

که خورده بودند فریب

و ربوده شده بودند

با زور و تهدید

گمارده بودند آنها را

در کارهای سخت و اجباری

در معدن و کارخانه

یا که گدایی و ازدواج اجباری

در دنیای مدرن امروز

چنین ظلمی

جای تعجب داشت

غمگین شد دلم به حال آن

نگون بختان سیه روز

تسکین دادم دلم را

و گفتم دل آرا

شاید که فردا

تمام مردم دنیا

جمع شدند و یک صدا

برکندن ریشه

ظلم و ستم را از دنیا

( دل آرا شرکاء )

2 مرداد

23 اوت ( آگوست )

  


که گیرد دست او

اویی که رنج می کشد

از حوادث رفته بر او

اویی که درمانده است

در جنگ و خشونت

یا که در قحطی و مصیبت

یا که در بلایای طبیعی ،

آیا شیردلی هست ؟

آیا انسانی پیدا می شود ؟

چشمان پر از انتظارش

هنوز می جوید

نجات دهنده خویش را

او حتما می آید

در لباس یک بشردوست

صلیب سرخ و هلال احمر

یا یک ناجی آتش نشان

یا در پوشش اورژانس

یا که در لباسی ... دل آرا ... می آید

او که گذشته است از راحتی

و آسایش و زندگی خود

دراز میکند ، دستان پر مهرش را

و می گیرد دستان تو را

تویی که گرفتار شدی

در حادثه و مصیبت روزگار

( دل آرا شرکاء )


در دستانم بود روزنامه ای

نوشته بود در بالای صفحه

روز جهانی لغو برده داری

بود در زیر آن متن

چند عکس تأثرانگیز

با دیدن آن صحنه ها

اشکم فرو ریخت

دیدم چهره بَرده گانی

از کشورهای گوناگون

که خورده بودند فریب

و ربوده شده بودند

با زور و تهدید

گمارده بودند آنها را

در کارهای سخت و اجباری

در معدن و کارخانه

یا که گدایی و ازدواج اجباری

در دنیای مدرن امروز

چنین ظلمی

جای تعجب داشت

غمگین شد دلم به حال آن

نگون بختان سیه روز

تسکین دادم دلم را

و گفتم دل آرا

شاید که فردا

تمام مردم دنیا

جمع شدند و یک صدا

برکندن ریشه

ظلم و ستم را از دنیا

( دل آرا شرکاء )

2 مرداد

23 اوت ( آگوست )

  

 

که گیرد دست او

اویی که رنج می کشد

از حوادث رفته بر او

اویی که درمانده است

در جنگ و خشونت

یا که در قحطی و مصیبت

یا که در بلایای طبیعی ،

آیا شیردلی هست ؟

آیا انسانی پیدا می شود ؟

چشمان پر از انتظارش

هنوز می جوید

نجات دهنده خویش را

او حتما می آید

در لباس یک بشردوست

صلیب سرخ و هلال احمر

یا یک ناجی آتش نشان

یا در پوشش اورژانس

یا که در لباسی ... دل آرا ... می آید

او که گذشته است از راحتی

و آسایش و زندگی خود

دراز میکند ، دستان پر مهرش را

و می گیرد دستان تو را

تویی که گرفتار شدی

در حادثه و مصیبت روزگار

( دل آرا شرکاء )


شاعر زن معاصر
دلارا
دلارا شرکا
شاعر زن معاصر دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شاعر زن دلارا شرکا
delara shoraka
delara
auv nghvh av;h
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ شاعر محبوب


آرام و خرامان

میرفتم بالا از آن پله ها

آن پله های موفقیت و شکوفایی

در عصری طلایی

می نگرسیتم آن آثار

باقی مانده از تخت جمشید

در آن طلوع خورشید

که با من می گفت

می توان بهترین بود دل آرا

در هر زمان و جای که هستی

( دل آرا شرکاء )


ایران ایرانم

ای سرزمین آبا و اجدادم

ای سرچشمه گرفته

از هنر و مهر و دوستی

گنجینه هایت بس دل آرا

عطر هوایت هست

دل انگیز و روح افزا

ایران ای وطنم

تا که هست زمین پیدا

تو باشی سرافراز و جاویدان

 ( دل آرا شرکاء )


آرام و خرامان

میرفتم بالا از آن پله ها

آن پله های موفقیت و شکوفایی

در عصری طلایی

می نگرسیتم آن آثار

باقی مانده از تخت جمشید

در آن طلوع خورشید

که با من می گفت

می توان بهترین بود دل آرا

در هر زمان و جای که هستی

( دل آرا شرکاء )


ایران ایرانم

ای سرزمین آبا و اجدادم

ای سرچشمه گرفته

از هنر و مهر و دوستی

گنجینه هایت بس دل آرا

عطر هوایت هست

دل انگیز و روح افزا

ایران ای وطنم

تا که هست زمین پیدا

تو باشی سرافراز و جاویدان

 ( دل آرا شرکاء )


شاعر محبوب
شاعر محبوب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
delara shoraka
delara
ahuv ck nghvh av;h
شاعرانه های دلارا شرکا
شاعر دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ شاعرانه های ناب

ایرانم ای وطنم

می کشمت به زیبایی

می بینمت در شکوفایی

در خاک ارزشمند تو

می تپد هشتاد میلیون قلب ایرانی

هم غنی و وسیع و دل آرایی

هم شکوهمند و سزاواری

ایران ای همه شکوه و افتخار من

همیشه باشی برقرار

همیشه باشی در اقتدار

( دل آرا شرکاء )


 

بودم در خواب و اغماء

به ناگه مرا خواند صدایی ظریف و زیبا

بگفت که من پرستار توأم امشب

بر بالین توأم امشب

تا که تو به خود آیی به سلامت ، امشب

باز اغماء مرا با خود برد به رویا

دوباره مرا به خود آورد

صدایی با محبت و گیرا

جویای حالم شد با احساسی زیبا

آرام گشودم لبهایم لرزانم

و گفتم خوبم

بگفت پزشکم به آرامی

که شب گذشته است از نیمه

خبردار احوال تو شدم در خانه

سراسیمه خود را رساندم به بالین تو

دوباره محو شد تصویر و صدای او

پزشک و پرستارم بودند در تکاپو

بعد از ساعت ها در اغماء

همان صدای زیبا خواند مرا

آرام گشودم دو چشمم را

دوباره سلام می کرد زندگی

با آن شور و عشق همیشگی

هم اکنون می نویسم

از تو پزشک یگانه دلسوز

 و از تو پرستار نمونه جان سوز

جان تازه گرفت دل آرا

از عشق و تلاش شما

سپاس ای مهربان پزشک م

سپاس ای نازنین پرستارم

( دل آرا شرکاء )


ایرانم ای وطنم

می کشمت به زیبایی

می بینمت در شکوفایی

در خاک ارزشمند تو

می تپد هشتاد میلیون قلب ایرانی

هم غنی و وسیع و دل آرایی

هم شکوهمند و سزاواری

ایران ای همه شکوه و افتخار من

همیشه باشی برقرار

همیشه باشی در اقتدار

( دل آرا شرکاء )

 

بودم در خواب و اغماء

به ناگه مرا خواند صدایی ظریف و زیبا

بگفت که من پرستار توأم امشب

بر بالین توأم امشب

تا که تو به خود آیی به سلامت ، امشب

باز اغماء مرا با خود برد به رویا

دوباره مرا به خود آورد

صدایی با محبت و گیرا

جویای حالم شد با احساسی زیبا

آرام گشودم لبهایم لرزانم

و گفتم خوبم

بگفت پزشکم به آرامی

که شب گذشته است از نیمه

خبردار احوال تو شدم در خانه

سراسیمه خود را رساندم به بالین تو

دوباره محو شد تصویر و صدای او

پزشک و پرستارم بودند در تکاپو

بعد از ساعت ها در اغماء

همان صدای زیبا خواند مرا

آرام گشودم دو چشمم را

دوباره سلام می کرد زندگی

با آن شور و عشق همیشگی

هم اکنون می نویسم

از تو پزشک یگانه دلسوز

 و از تو پرستار نمونه جان سوز

جان تازه گرفت دل آرا

از عشق و تلاش شما

سپاس ای مهربان پزشک م

سپاس ای نازنین پرستارم

( دل آرا شرکاء )

شاعرانه های ناب
شاعرانه های ناب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا
delara shoraka
delara
nghvh av;'h
شاعر زن معاصر دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ اشعار ناب

 


آتش نشان ای مرد مهربان

آتش نشان ای همره خوبان

آتش نشان

ای ایثارگر گذشته از جان

آتش نشان

ای پیشرو در سیلاب حوادث

آتش نشان

ای ناجی آسیب دیدگان

آتش نشان

ای مظهر ایثارگران

آتش نشان

قلب من دارد از مهر تو نشان

آتش نشان

تن تو باد سلامت

ی مرد با شرافت

که هست وجودت زیبا

و دل آرای انسانیت

( دل آرا شرکاء )



آن شب دل آرا و عاشقانه

چه زیبا بود و لبریز از ترانه

آن دعوت زیبای تو

به شامی عاشقانه

بود بهانه ای

برای دیداری عاشقانه

در آن ثانیه های مدت صرف شام

چشمان تو بود برمن

چه تحسین برانگیز و عاشقانه

من احساس میکردم

 تو را با تمام وجود

ای عشق رنگین از ترانه

( دل آرا شرکاء )

 

 

آتش نشان ای مرد مهربان

آتش نشان ای همره خوبان

آتش نشان

ای ایثارگر گذشته از جان

آتش نشان

ای پیشرو در سیلاب حوادث

آتش نشان

ای ناجی آسیب دیدگان

آتش نشان

ای مظهر ایثارگران

آتش نشان

قلب من دارد از مهر تو نشان

آتش نشان

تن تو باد سلامت

ی مرد با شرافت

که هست وجودت زیبا

و دل آرای انسانیت

( دل آرا شرکاء )

 


آن شب دل آرا و عاشقانه

چه زیبا بود و لبریز از ترانه

آن دعوت زیبای تو

به شامی عاشقانه

بود بهانه ای

برای دیداری عاشقانه

در آن ثانیه های مدت صرف شام

چشمان تو بود برمن

چه تحسین برانگیز و عاشقانه

من احساس میکردم

 تو را با تمام وجود

ای عشق رنگین از ترانه

( دل آرا شرکاء )

 






اشعار ناب
اشعار ناب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شاعر زن معاصر دلارا شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
شعر نو بانو دلارا شرکا
delara shoraka
delara