دلارا

جذاب ترین اشعار بانوی دوست داشتنی دل آرا شرکا

دلارا

جذاب ترین اشعار بانوی دوست داشتنی دل آرا شرکا

دلارا _ شرکا _ شعر ناب

در اعماق وجود تو

چه زیبا آرام گرفت دلم

چه زیبا گفتی سخن

با من شیدا

با هر صدای

آهنگین امواج ت

پیام ها داری دریا

شنیدم سخن دریای ات

و آرم گرفت دل آرا

در آغوش آبی بی کرانت

( دل آرا شرکاء )

 


شاید باشد در آن بیراهه ها

دیدار من از آن عقاب ها

شاید که باشد رنگین

آن سکوت ژرف رویاها

با من باش

ای مونس و

همدم دل آرا

( دل آرا شرکاء )

در اعماق وجود تو

چه زیبا آرام گرفت دلم

چه زیبا گفتی سخن

با من شیدا

با هر صدای

آهنگین امواج ت

پیام ها داری دریا

شنیدم سخن دریای ات

و آرم گرفت دل آرا

در آغوش آبی بی کرانت

( دل آرا شرکاء )


شاید باشد در آن بیراهه ها

دیدار من از آن عقاب ها

شاید که باشد رنگین

آن سکوت ژرف رویاها

با من باش

ای مونس و

همدم دل آرا

( دل آرا شرکاء )


شعر ناب
شعر ناب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
شاعرانه های دلارا شرکا
delara shoraka
delara
ahuv ck nghvh av;h
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ شاعر زن محبوب

من چه عاشقانه

به تو دلبستم به رسم زمانه

می میرم برای آن لبخند دل آرا

 و تبسم عاشقانه

تو را میبینم و باز سر می سپارم

به آن نگاه سرمستانه

تو در آتش اشتیاق منی

همسفرم بیا

و باز بنگر مرا

با یک لبخند عاشقانه

( دل آرا شرکاء )


 

امروز لبخند دل آرای پیروزی

نقش بست بر لبانم

آن هنگام که دیدم

نگاه پر تمنای تو را

تو پَر میکشیدی

برای آن لبخند دل آرای من

( دل آرا شرکاء )

من چه عاشقانه

به تو دلبستم به رسم زمانه

می میرم برای آن لبخند دل آرا

 و تبسم عاشقانه

تو را میبینم و باز سر می سپارم

به آن نگاه سرمستانه

تو در آتش اشتیاق منی

همسفرم بیا

و باز بنگر مرا

با یک لبخند عاشقانه

( دل آرا شرکاء )

 


امروز لبخند دل آرای پیروزی

نقش بست بر لبانم

آن هنگام که دیدم

نگاه پر تمنای تو را

تو پَر میکشیدی

برای آن لبخند دل آرای من

( دل آرا شرکاء )

شاعر زن محبوب
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شعر نو بانو دلارا شرکا
شاعرانه های دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
delara shoraka
delara
auv nghvh av;h

دلارا _ شرکا _ شاعر زن محبوب


می گویند که امروز هست

روز جهانی قربانیان خشونت

پرسیدم ، زمادر خویش

که این روز با نام جهانی اش چیست؟

او گفت : عزیزکم

یادت هست که دیروز

کتک خورده بود

کوکب خانم ، از همسر خود

گفتم : بله مادر

شکسته بود دست و بازویش

گفت : یادت هست ، آن روز

همسایه روبرو

فلک کرده بود ، بچه هایش

گفتم : بله مادر

شده بودند خورد و کبود ، بچه هایش

گفت : دیدی که امروز

نشان میداد تلویزیون

آن سیاه پوستانی که شکنجه شدند

 به دست سفید پوست

گفتم : بله مادر

غمگین شد دلم ، از بهر آن مظلومان

مادرم گفت : بله کودک دلبندم

بسیاری از مردم دنیا

متاثر شدند از بهر ایشان

تا که شدند ، حامی ستم دیدگان

و امروز را نهادن

روز جهانی قربانیان خشونت

که شاید مرحمی دل آرا شود

از بهر دل زخم خورده ایشان

( دل آرا شرکاء )


 اشک از دو گونه اش جاری بود

آخر او را دل هوایی بود

هوای آن یار سفر کرده

که هنوز یادش

در دل او بود زنده ،

وقتی شده بود ، با او نامزد

او جوانی بود خوش قامت

دلیر و پر همت

تا که کرد ، عزم رفتن

به جبهه های نبرد

با دل و شجاعت

تا که دفاع کند از میهن

تا به ناموس ، نرسد دست نامحرم

و چه دیر می گذشت

آن روز ها و ماه ها

و بعد از آن همه ندیدن ها

آن بی خبری ها

برگشت آن یار دل آرا

از جنگ با صدامی ها

با شوق دوید به سوی همسر

همسری که شده بود نحیف و لاغر

از زخم هایی که خورده بود بر پیکر

صدای خوش همسر

دیگر نبود مثل گذشته

گرفته بود و خس خس میکرد سینه

گره می خورد آن نوایش

با سرفه های پی در پی بی امانش

از آن روز نفس همسر

بسته شده بود به آن

کپسول های اکسیژن

آخر هنگام مبارزه دلاور مردانه

شده بود شیمیای

در آن جنگ ناعادلانه

بدنش پر بود ز آثار تاول ها

که میگفت از آن

مسمومیت با گازهای شیمیایی

هرگز درمان نداشت آن درد شیمیایی

بود کمیاب و گران داروهای شیمیایی

از آن روز همسر بود بیمار

 و نداشت خواب راحت

تا که پرگشود

از آن بدن شیمیایی رنجور

با آن همه احوال

که رفته بود ؛ بر همسر

رزمنده او ،

بود خوشحال و خرسند

از آن دفاعی که کرده بود ، از وطن

بر لبش بود لبخند دل آرا

که می دید در امنیت ، هم وطنان را

( دل آرا شرکاء )

 

می گویند که امروز هست

روز جهانی قربانیان خشونت

پرسیدم ، زمادر خویش

که این روز با نام جهانی اش چیست؟

او گفت : عزیزکم

یادت هست که دیروز

کتک خورده بود

کوکب خانم ، از همسر خود

گفتم : بله مادر

شکسته بود دست و بازویش

گفت : یادت هست ، آن روز

همسایه روبرو

فلک کرده بود ، بچه هایش

گفتم : بله مادر

شده بودند خورد و کبود ، بچه هایش

گفت : دیدی که امروز

نشان میداد تلویزیون

آن سیاه پوستانی که شکنجه شدند

 به دست سفید پوست

گفتم : بله مادر

غمگین شد دلم ، از بهر آن مظلومان

مادرم گفت : بله کودک دلبندم

بسیاری از مردم دنیا

متاثر شدند از بهر ایشان

تا که شدند ، حامی ستم دیدگان

و امروز را نهادن

روز جهانی قربانیان خشونت

که شاید مرحمی دل آرا شود

از بهر دل زخم خورده ایشان

( دل آرا شرکاء )

 


اشک از دو گونه اش جاری بود

آخر او را دل هوایی بود

هوای آن یار سفر کرده

که هنوز یادش

در دل او بود زنده ،

وقتی شده بود ، با او نامزد

او جوانی بود خوش قامت

دلیر و پر همت

تا که کرد ، عزم رفتن

به جبهه های نبرد

با دل و شجاعت

تا که دفاع کند از میهن

تا به ناموس ، نرسد دست نامحرم

و چه دیر می گذشت

آن روز ها و ماه ها

و بعد از آن همه ندیدن ها

آن بی خبری ها

برگشت آن یار دل آرا

از جنگ با صدامی ها

با شوق دوید به سوی همسر

همسری که شده بود نحیف و لاغر

از زخم هایی که خورده بود بر پیکر

صدای خوش همسر

دیگر نبود مثل گذشته

گرفته بود و خس خس میکرد سینه

گره می خورد آن نوایش

با سرفه های پی در پی بی امانش

از آن روز نفس همسر

بسته شده بود به آن

کپسول های اکسیژن

آخر هنگام مبارزه دلاور مردانه

شده بود شیمیای

در آن جنگ ناعادلانه

بدنش پر بود ز آثار تاول ها

که میگفت از آن

مسمومیت با گازهای شیمیایی

هرگز درمان نداشت آن درد شیمیایی

بود کمیاب و گران داروهای شیمیایی

از آن روز همسر بود بیمار

 و نداشت خواب راحت

تا که پرگشود

از آن بدن شیمیایی رنجور

با آن همه احوال

که رفته بود ؛ بر همسر

رزمنده او ،

بود خوشحال و خرسند

از آن دفاعی که کرده بود ، از وطن

بر لبش بود لبخند دل آرا

که می دید در امنیت ، هم وطنان را

( دل آرا شرکاء )






شاعر زن محبوب
دلارا
دلارا شرکا
شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
شاعر بانو دلارا شرکا
nghvh
delara shoraka
delara
شعر زیبا احساسی بانو دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ شاعر زن

 

یکی بود و یکی نبود

زیر گنبد کبود

توی یک آپارتمان کوچک

کوچولویی بود ناز و قشنگ

ولی بود پرخاشگر و زودرنج

پدر و مادرش بودند شاغل

او تنها بود در عصر حاضر

اتاقی داشت پر اسباب بازی

از اسپایدرمن و آدم آهنی

در دلش

او دوست نداشت آنها را

او می رفت در عالم مجازی

با تبلت و گوشی

او می کشت همنوعان مجازی

در آن عالم خیالی

یا که می دید تلویزیون

با آن کارتون های

ترسناک و پر توهم فضایی

تا اینکه بعد سالهای دور

مادر بزرگ دل آرای او

رسید از آن راه دور

تا که دید نوه رنگ پریده رنجور

او را کشید در آغوش پر مهرخویش

از آن روز مادر بزرگ او

می پخت برای او

غذاهای رنگارنگ و خوشمزه محلی

و می گفت

از قصه های شیرین قدیمی

از آن ادبیات کهن ملی

و گاهی با مواد دور ریختنی

می ساخت برایش عروسک

و چیزهای دوست داشتنی

یه روزکشید تکه پارچه ای

بر سر مشتی کاغذ پاره

و آن شد نوزاد قنداقی

برای هر دو می خواند لالایی

و او می دید خواب های رنگی

کوچولو را می برد

به پارک سر کوچه

او بازی می کرد

با بچه های همسایه

تا که رسید

وقت رفتن مادر بزرگ

مادر بزرگ دل آرا رفت

و کوچولو ماند تنها

در دنیای پر حسرت و آه

( دل آرا شرکاء )

  


نگاه منتظرم دوخته شده بود

به انتهای خیابان شلوغ

شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور

بود ظهر تابستان

و بس بیداد میکرد گرما بی امان

به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه

فرا خواند مرا

دیدم کودکی خردسال

که با دستانی کوچک

گرفته بود به سویم

بسته آدامسی را

و بر روی صورتش داشت

آثار خراش و کبودی

خواستم که او بنشیند در کنارم

پرسیدم از او

سرگذشت رفته بر او

او گفت : از پدری که

هنگام تخریب خانه ای ویرانه

مرده بود زیر آوار آن خانه

و مادرش که کار میکرد تمام وقت

در خانه دوست و آشنا

اما دست مزد او کفاف نمی داد

اجاره خانه و خرج شش بچه را

او را میفرستاد با آشنایی

تا کار کند و بیاورد لقمه نانی

و گاهی نیز کتک میخورد

از آن همسالان بزرگتر از خود

غمگین شدم از احوال آن کودک

با خود اندیشیدم

آیا می شود به او کمکی کرد ؟

یادم آمد از اخبار روز پیشین

که میگفت از حمایت یتیمان

و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار

توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی

با گوشی ام گرفتم 123

آمد صدایی دل آرا از آن سو

گفت : بهزیستی بفرمایید

 ( دل آرا شرکاء )


یکی بود و یکی نبود

زیر گنبد کبود

توی یک آپارتمان کوچک

کوچولویی بود ناز و قشنگ

ولی بود پرخاشگر و زودرنج

پدر و مادرش بودند شاغل

او تنها بود در عصر حاضر

اتاقی داشت پر اسباب بازی

از اسپایدرمن و آدم آهنی

در دلش

او دوست نداشت آنها را

او می رفت در عالم مجازی

با تبلت و گوشی

او می کشت همنوعان مجازی

در آن عالم خیالی

یا که می دید تلویزیون

با آن کارتون های

ترسناک و پر توهم فضایی

تا اینکه بعد سالهای دور

مادر بزرگ دل آرای او

رسید از آن راه دور

تا که دید نوه رنگ پریده رنجور

او را کشید در آغوش پر مهرخویش

از آن روز مادر بزرگ او

می پخت برای او

غذاهای رنگارنگ و خوشمزه محلی

و می گفت

از قصه های شیرین قدیمی

از آن ادبیات کهن ملی

و گاهی با مواد دور ریختنی

می ساخت برایش عروسک

و چیزهای دوست داشتنی

یه روزکشید تکه پارچه ای

بر سر مشتی کاغذ پاره

و آن شد نوزاد قنداقی

برای هر دو می خواند لالایی

و او می دید خواب های رنگی

کوچولو را می برد

به پارک سر کوچه

او بازی می کرد

با بچه های همسایه

تا که رسید

وقت رفتن مادر بزرگ

مادر بزرگ دل آرا رفت

و کوچولو ماند تنها

در دنیای پر حسرت و آه

( دل آرا شرکاء )


نگاه منتظرم دوخته شده بود

به انتهای خیابان شلوغ

شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور

بود ظهر تابستان

و بس بیداد میکرد گرما بی امان

به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه

فرا خواند مرا

دیدم کودکی خردسال

که با دستانی کوچک

گرفته بود به سویم

بسته آدامسی را

و بر روی صورتش داشت

آثار خراش و کبودی

خواستم که او بنشیند در کنارم

پرسیدم از او

سرگذشت رفته بر او

او گفت : از پدری که

هنگام تخریب خانه ای ویرانه

مرده بود زیر آوار آن خانه

و مادرش که کار میکرد تمام وقت

در خانه دوست و آشنا

اما دست مزد او کفاف نمی داد

اجاره خانه و خرج شش بچه را

او را میفرستاد با آشنایی

تا کار کند و بیاورد لقمه نانی

و گاهی نیز کتک میخورد

از آن همسالان بزرگتر از خود

غمگین شدم از احوال آن کودک

با خود اندیشیدم

آیا می شود به او کمکی کرد ؟

یادم آمد از اخبار روز پیشین

که میگفت از حمایت یتیمان

و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار

توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی

با گوشی ام گرفتم 123

آمد صدایی دل آرا از آن سو

گفت : بهزیستی بفرمایید

 ( دل آرا شرکاء )

دلارا
دلارا شرکا
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
nghvh av;h
delara shoraka
delara
شاعر زن دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ شاعر زن معاصر

 

در دستانم بود روزنامه ای

نوشته بود در بالای صفحه

روز جهانی لغو برده داری

بود در زیر آن متن

چند عکس تأثرانگیز

با دیدن آن صحنه ها

اشکم فرو ریخت

دیدم چهره بَرده گانی

از کشورهای گوناگون

که خورده بودند فریب

و ربوده شده بودند

با زور و تهدید

گمارده بودند آنها را

در کارهای سخت و اجباری

در معدن و کارخانه

یا که گدایی و ازدواج اجباری

در دنیای مدرن امروز

چنین ظلمی

جای تعجب داشت

غمگین شد دلم به حال آن

نگون بختان سیه روز

تسکین دادم دلم را

و گفتم دل آرا

شاید که فردا

تمام مردم دنیا

جمع شدند و یک صدا

برکندن ریشه

ظلم و ستم را از دنیا

( دل آرا شرکاء )

2 مرداد

23 اوت ( آگوست )

  


که گیرد دست او

اویی که رنج می کشد

از حوادث رفته بر او

اویی که درمانده است

در جنگ و خشونت

یا که در قحطی و مصیبت

یا که در بلایای طبیعی ،

آیا شیردلی هست ؟

آیا انسانی پیدا می شود ؟

چشمان پر از انتظارش

هنوز می جوید

نجات دهنده خویش را

او حتما می آید

در لباس یک بشردوست

صلیب سرخ و هلال احمر

یا یک ناجی آتش نشان

یا در پوشش اورژانس

یا که در لباسی ... دل آرا ... می آید

او که گذشته است از راحتی

و آسایش و زندگی خود

دراز میکند ، دستان پر مهرش را

و می گیرد دستان تو را

تویی که گرفتار شدی

در حادثه و مصیبت روزگار

( دل آرا شرکاء )


در دستانم بود روزنامه ای

نوشته بود در بالای صفحه

روز جهانی لغو برده داری

بود در زیر آن متن

چند عکس تأثرانگیز

با دیدن آن صحنه ها

اشکم فرو ریخت

دیدم چهره بَرده گانی

از کشورهای گوناگون

که خورده بودند فریب

و ربوده شده بودند

با زور و تهدید

گمارده بودند آنها را

در کارهای سخت و اجباری

در معدن و کارخانه

یا که گدایی و ازدواج اجباری

در دنیای مدرن امروز

چنین ظلمی

جای تعجب داشت

غمگین شد دلم به حال آن

نگون بختان سیه روز

تسکین دادم دلم را

و گفتم دل آرا

شاید که فردا

تمام مردم دنیا

جمع شدند و یک صدا

برکندن ریشه

ظلم و ستم را از دنیا

( دل آرا شرکاء )

2 مرداد

23 اوت ( آگوست )

  

 

که گیرد دست او

اویی که رنج می کشد

از حوادث رفته بر او

اویی که درمانده است

در جنگ و خشونت

یا که در قحطی و مصیبت

یا که در بلایای طبیعی ،

آیا شیردلی هست ؟

آیا انسانی پیدا می شود ؟

چشمان پر از انتظارش

هنوز می جوید

نجات دهنده خویش را

او حتما می آید

در لباس یک بشردوست

صلیب سرخ و هلال احمر

یا یک ناجی آتش نشان

یا در پوشش اورژانس

یا که در لباسی ... دل آرا ... می آید

او که گذشته است از راحتی

و آسایش و زندگی خود

دراز میکند ، دستان پر مهرش را

و می گیرد دستان تو را

تویی که گرفتار شدی

در حادثه و مصیبت روزگار

( دل آرا شرکاء )


شاعر زن معاصر
دلارا
دلارا شرکا
شاعر زن معاصر دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شاعر زن دلارا شرکا
delara shoraka
delara
auv nghvh av;h
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا

دلارا _ شرکا _ اشعار ناب

 


آتش نشان ای مرد مهربان

آتش نشان ای همره خوبان

آتش نشان

ای ایثارگر گذشته از جان

آتش نشان

ای پیشرو در سیلاب حوادث

آتش نشان

ای ناجی آسیب دیدگان

آتش نشان

ای مظهر ایثارگران

آتش نشان

قلب من دارد از مهر تو نشان

آتش نشان

تن تو باد سلامت

ی مرد با شرافت

که هست وجودت زیبا

و دل آرای انسانیت

( دل آرا شرکاء )



آن شب دل آرا و عاشقانه

چه زیبا بود و لبریز از ترانه

آن دعوت زیبای تو

به شامی عاشقانه

بود بهانه ای

برای دیداری عاشقانه

در آن ثانیه های مدت صرف شام

چشمان تو بود برمن

چه تحسین برانگیز و عاشقانه

من احساس میکردم

 تو را با تمام وجود

ای عشق رنگین از ترانه

( دل آرا شرکاء )

 

 

آتش نشان ای مرد مهربان

آتش نشان ای همره خوبان

آتش نشان

ای ایثارگر گذشته از جان

آتش نشان

ای پیشرو در سیلاب حوادث

آتش نشان

ای ناجی آسیب دیدگان

آتش نشان

ای مظهر ایثارگران

آتش نشان

قلب من دارد از مهر تو نشان

آتش نشان

تن تو باد سلامت

ی مرد با شرافت

که هست وجودت زیبا

و دل آرای انسانیت

( دل آرا شرکاء )

 


آن شب دل آرا و عاشقانه

چه زیبا بود و لبریز از ترانه

آن دعوت زیبای تو

به شامی عاشقانه

بود بهانه ای

برای دیداری عاشقانه

در آن ثانیه های مدت صرف شام

چشمان تو بود برمن

چه تحسین برانگیز و عاشقانه

من احساس میکردم

 تو را با تمام وجود

ای عشق رنگین از ترانه

( دل آرا شرکاء )

 






اشعار ناب
اشعار ناب بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شاعر زن معاصر دلارا شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
شعر نو بانو دلارا شرکا
delara shoraka
delara

دلارا _ شرکا _ شاعر محبوب دلها

وه که چه آسمان دل آراست

با وجود آن سنجاقک های زیبا

در آن چمنزار سرسبز رویا

شده بود مفتون دلم

در چرخش و رقصیدن های

آن سنجاقک های

رنگارنگ زیبا

 ( دل آرا شرکاء )

 


گر جدا می شد

عاشق از معشوق

جدا می شد

شاپرک هم از معشوق

همچون آن شاپرک عاشق

گشتم به دورت دل آرا

می سوزد و نرم میشود

قلب عاشق من دل آرا

در میان آن حرارت

عشق سوزان تو

اکنون دل من

الماسی ست سرخ

در میان همه قلب ها

( دل آرا شرکاء )

 

وه که چه آسمان دل آراست

با وجود آن سنجاقک های زیبا

در آن چمنزار سرسبز رویا

شده بود مفتون دلم

در چرخش و رقصیدن های

آن سنجاقک های

رنگارنگ زیبا

 ( دل آرا شرکاء )

 


گر جدا می شد

عاشق از معشوق

جدا می شد

شاپرک هم از معشوق

همچون آن شاپرک عاشق

گشتم به دورت دل آرا

می سوزد و نرم میشود

قلب عاشق من دل آرا

در میان آن حرارت

عشق سوزان تو

اکنون دل من

الماسی ست سرخ

در میان همه قلب ها

( دل آرا شرکاء )



شاعر محبوب دلها
شاعر محبوب دلها بانو دلارا شرکا
دلارا
دلارا شرکا
شعر ناب بانو دلارا شرکا
شاعر زن محبوب بانو دلارا شرکا
delara shoraka
delara
auv nghvh av;h
شعر زیبا احساسی بانو دلارا شرکا