در افکار منی
ای نازنین
تنها در رویای منی
ای نازنین
تنها نقش بست
چهره و قامت تو
بر لوح ذهنم
ای نازنین
بگو
مرکب عشق را صدا زنید
هم با هلهله و بانگ
فریاد زنید
که تو دل آرا مم شدی
ای نازنین
( دل آرا شرکاء )
Iranian female poet Delara Shoraka
شاعر زن ایرانی
دلارا شرکا
تو همان نسیم عشقی
که رسیدی به من
در آن زمستان عاطفه ها
تو همان بهاری
که گرما بخشیدی
به قلب من تنها
در آن سرما
تو زمزمه کردی
عشق را
در روح دل آرا
( دل آرا شرکاء )
تو می گفتی
تو بر قلب سنگم اشاره رفتی
تو بشکستی
آن شیشه غرور فاصله ها
همراه تو خواهم بود
ای عشق دل آرا
( دل آرا شرکاء )
شاعر محبوب زن ایرانی دل ارا شرکا
شعر عاشقانه احساسی دلارا شرکا
دل من گرم است
به نسیم دل آرای کوه هایت
دل من گرم است
به نسیم دریاچه های زیبایت
دل من گرم است
به خاک سرسبز و پر بارت
دل من گرم است
در هوای پاکت
ای ایران
ای ایران دل آرا
ای سرزمین پهناور آرزوها
( دل آرا شرکا )
امشب شب یلداست
دل ما پر از آرزوهاست
امشب شب یلداست
قلب ما پر از شکوفه های دل آراست
می خوریم آجیل و تخمه
قاچ می کنیم هندوانه سرخ
دان می کنیم انار سرخ
ما شادیم تا خود صبح
گوش می کنیم نوای آهنگین موسیقی
شب مان را می کنیم رنگی
امشب که طولانی ترین شب سال است
ما دورهمیم و با هم می خندیم
ما می خوانیم امشب
ترانه زندگی مان را دل آرا
تا خود صبح
( دل آرا شرکاء )
Delarash
شعر زیبای شب یلدا بانو دلارا شرکا
دلاراش
یثمشقشسا
nghvha
ahuv
auv
در اعماق وجود تو
چه زیبا آرام گرفت دلم
چه زیبا گفتی سخن
با من شیدا
با هر صدای
آهنگین امواج ت
پیام ها داری دریا
شنیدم سخن دریای ات
و آرم گرفت دل آرا
در آغوش آبی بی کرانت
( دل آرا شرکاء )
شاید باشد در آن بیراهه ها
دیدار من از آن عقاب ها
شاید که باشد رنگین
آن سکوت ژرف رویاها
با من باش
ای مونس و
همدم دل آرا
( دل آرا شرکاء )
در اعماق وجود تو
چه زیبا آرام گرفت دلم
چه زیبا گفتی سخن
با من شیدا
با هر صدای
آهنگین امواج ت
پیام ها داری دریا
شنیدم سخن دریای ات
و آرم گرفت دل آرا
در آغوش آبی بی کرانت
( دل آرا شرکاء )
شاید باشد در آن بیراهه ها
دیدار من از آن عقاب ها
شاید که باشد رنگین
آن سکوت ژرف رویاها
با من باش
ای مونس و
همدم دل آرا
( دل آرا شرکاء )
چه نفس گیر بود
آن مسابقه
میان عشق و عقل
گهی پیروز بود عشق
و گهی عقل
گهی می تاختند
هر دو با هم
بر من بیچاره عشق
هنوز دل آرا می نگرد
به آن مسابقه
نفس گیر و هیجان انگیز
میان عشق و عقل
( دل آرا شرکاء )
در آن رنگ زیبای
شکوفه های بهاری
دیدم زندگی را
خوشرنگ و دل آرا
وه که چه زیبایی زندگی
وه که چه دل آرایی زندگی
(دل آرا شرکاء )
چه نفس گیر بود
آن مسابقه
میان عشق و عقل
گهی پیروز بود عشق
و گهی عقل
گهی می تاختند
هر دو با هم
بر من بیچاره عشق
هنوز دل آرا می نگرد
به آن مسابقه
نفس گیر و هیجان انگیز
میان عشق و عقل
( دل آرا شرکاء )
در آن رنگ زیبای
شکوفه های بهاری
دیدم زندگی را
خوشرنگ و دل آرا
وه که چه زیبایی زندگی
وه که چه دل آرایی زندگی
(دل آرا شرکاء )
من شاخه گلی دارم
آکنده از عطر گل یاس
می بویم شمیم آن عطر گل یاس
به ناگاه مرا برد
به یاد آن عشق دیرینه
آن یار دُردانه
عشق او باز شکفته شد
در قلب پژمرده
در شگفتم از جادوی
آن گل زیبا
که زنده کرد آن عشق را
در سینه دل آرا
پس هر که ، کِشت کرد گُلی زیبا
زنده کرد عشق را در دلها
ای که با عشق پروراندی
گُل های دل آرا
تو را تحسین میکنم
که شدی شمع فروغ دلها
( دل آرا شرکاء )
شب است
و دشت آرامیده در سکوت
و خفته اند آن مردمان
آواره از جنگ و دود
اما هنوز جنگ
در رویای خفتگان
غوغا میکرد
دیروز دیده بودم
در چشمان پر اشک او
نهان شده بود
آن سرگذشت رفته بر او
هم در آن پناهگاه
او را دیدم فراغ بال
همچون کبوتری دل آرا
در شوق و آرزوی پرواز
روز جهانی پناهندگان روز تو شد
ای کودک آواره
ای مادر در خون گریسته
ای پدر داغ دیده
امروز تمام مردم دنیا
به تو می اندیشند
به آینده و نقش تو در فردا
( دل آرا شرکاء )
من شاخه گلی دارم
آکنده از عطر گل یاس
می بویم شمیم آن عطر گل یاس
به ناگاه مرا برد
به یاد آن عشق دیرینه
آن یار دُردانه
عشق او باز شکفته شد
در قلب پژمرده
در شگفتم از جادوی
آن گل زیبا
که زنده کرد آن عشق را
در سینه دل آرا
پس هر که ، کِشت کرد گُلی زیبا
زنده کرد عشق را در دلها
ای که با عشق پروراندی
گُل های دل آرا
تو را تحسین میکنم
که شدی شمع فروغ دلها
( دل آرا شرکاء )
شب است
و دشت آرامیده در سکوت
و خفته اند آن مردمان
آواره از جنگ و دود
اما هنوز جنگ
در رویای خفتگان
غوغا میکرد
دیروز دیده بودم
در چشمان پر اشک او
نهان شده بود
آن سرگذشت رفته بر او
هم در آن پناهگاه
او را دیدم فراغ بال
همچون کبوتری دل آرا
در شوق و آرزوی پرواز
روز جهانی پناهندگان روز تو شد
ای کودک آواره
ای مادر در خون گریسته
ای پدر داغ دیده
امروز تمام مردم دنیا
به تو می اندیشند
به آینده و نقش تو در فردا
( دل آرا شرکاء )
در چشمان بی گناهت
نگریستم و دریافتم
آن رنج و ظلم و شفقت
توی بی گناه
تو را نگریستم
ای کودک کار
و دیدمت بی یاور
تو را دیدم در مشقت
شاید که فردا
تو را دریابند
ای کودک تنها
می دانم
هنوز چشمان تو
نگران است
به آن آسایش و آرزوها
شاید که رسیده باشد
آن طلوع دل آرای
نجات تو کودک کار
شاید که من ، تو ، ما
بگیریم دستان کودکان کار
شاید که او
لبخند زند به دنیا
( دل آرا شرکاء )
آرام گشودم دو پلک لرزان ام را
می زد دوباره نبض ضربان زندگی
چرخید نگاه پراز شوق ام
و خیره ماند بر روی آن کیسه سرخ
مینگرسیتم ، آن قطرات سرخ
می چکید قطره قطره ، آن الماس سرخ
می تراوید جرعه جرعه
به درون پیکره نیمه جان ام
پوشانده بود اشک سپاس
روح و دل و جان ام را
از تو انسان نیک سرشت
که با اهداء خون خود
بخشودی به جان دل آرا
آغاز یک زندگی دوباره
( دل آرا شرکاء )
در چشمان بی گناهت
نگریستم و دریافتم
آن رنج و ظلم و شفقت
توی بی گناه
تو را نگریستم
ای کودک کار
و دیدمت بی یاور
تو را دیدم در مشقت
شاید که فردا
تو را دریابند
ای کودک تنها
می دانم
هنوز چشمان تو
نگران است
به آن آسایش و آرزوها
شاید که رسیده باشد
آن طلوع دل آرای
نجات تو کودک کار
شاید که من ، تو ، ما
بگیریم دستان کودکان کار
شاید که او
لبخند زند به دنیا
( دل آرا شرکاء )
آرام گشودم دو پلک لرزان ام را
می زد دوباره نبض ضربان زندگی
چرخید نگاه پراز شوق ام
و خیره ماند بر روی آن کیسه سرخ
مینگرسیتم ، آن قطرات سرخ
می چکید قطره قطره ، آن الماس سرخ
می تراوید جرعه جرعه
به درون پیکره نیمه جان ام
پوشانده بود اشک سپاس
روح و دل و جان ام را
از تو انسان نیک سرشت
که با اهداء خون خود
بخشودی به جان دل آرا
آغاز یک زندگی دوباره
( دل آرا شرکاء )
دوباره دلم عزم سفر کرد
به سوی آن شهر و کوهپایه
بر لبم لبخند نشسته بود
از تصور دیدن آن
کوه و جنگل و شهر دوباره
در دلم می خواندم نغمه های دل آرا
وَه که چه زیبا بود
آسمان آن شهر در بهار پارسال
تا که رسیدم به آن شهر و دیار
و دیدم بُرج هایی ، سر به فلک کشیده
بَر بٌلندای آن کوه از وسط نیمه شده
حمل میکرد جرثقیلی
تکه های مانده باقی
از آن کوه رویایی
و از سویی بار میزد کامیونی
تکّه های مانده باقی
از جنگل آن حوالی
دگر آبی نبود آسمان آن شهر
در کنار آن بیابان
آلوده بود ، هوای آن شهر
دلم غمگین شد ، از آن همه ظلمی
که رفته بود بر طبیعت
اشکم را فرو ریختم
و بر دلم نوید دادم
که شاید دوباره ، شُد بیابان زدایی
از آن شهر و منطقه
شاید که فردا ترمیم شٌد
آن لتمه های رفته
هر چند که دگر نیست
آن کوه برافراشته
( دل آرا شرکاء )
در روزی زیبا
که میخواندن گنجشک ها
در معبر پیاده ، دیدم
جوانکی بر زمین فتاده
با چهره ای لاغر و رنگ پریده
در لباسی ژنده و آلوده
او ، از حال کنون خود ، بی خبر بود
او گیج و منگ ، در دام اعتیاد فتاده بود
او تنها بود و گرفتار
هر چند بود گنهکار و سیه کردار
آخر کجایند آن پدر و مادر
که او را پروراندن
و او ، اکنون فتاده در دام اعتیاد
امروز که روز جهانی
مبارزه با مواد مخدر است
حال آن جوانک تاثر داشت
کاش هر پدر و مادری
اکنون آگاهی دهد به فرزند دلبند
از فریب و وسوسه هولناک دیو اعتیاد
شاید که نجات یابد
جگر گوشه او در فردا
( دل آرا شرکاء )
دوباره دلم عزم سفر کرد
به سوی آن شهر و کوهپایه
بر لبم لبخند نشسته بود
از تصور دیدن آن
کوه و جنگل و شهر دوباره
در دلم می خواندم نغمه های دل آرا
وَه که چه زیبا بود
آسمان آن شهر در بهار پارسال
تا که رسیدم به آن شهر و دیار
و دیدم بُرج هایی ، سر به فلک کشیده
بَر بٌلندای آن کوه از وسط نیمه شده
حمل میکرد جرثقیلی
تکه های مانده باقی
از آن کوه رویایی
و از سویی بار میزد کامیونی
تکّه های مانده باقی
از جنگل آن حوالی
دگر آبی نبود آسمان آن شهر
در کنار آن بیابان
آلوده بود ، هوای آن شهر
دلم غمگین شد ، از آن همه ظلمی
که رفته بود بر طبیعت
اشکم را فرو ریختم
و بر دلم نوید دادم
که شاید دوباره ، شُد بیابان زدایی
از آن شهر و منطقه
شاید که فردا ترمیم شٌد
آن لتمه های رفته
هر چند که دگر نیست
آن کوه برافراشته
( دل آرا شرکاء )
در روزی زیبا
که میخواندن گنجشک ها
در معبر پیاده ، دیدم
جوانکی بر زمین فتاده
با چهره ای لاغر و رنگ پریده
در لباسی ژنده و آلوده
او ، از حال کنون خود ، بی خبر بود
او گیج و منگ ، در دام اعتیاد فتاده بود
او تنها بود و گرفتار
هر چند بود گنهکار و سیه کردار
آخر کجایند آن پدر و مادر
که او را پروراندن
و او ، اکنون فتاده در دام اعتیاد
امروز که روز جهانی
مبارزه با مواد مخدر است
حال آن جوانک تاثر داشت
کاش هر پدر و مادری
اکنون آگاهی دهد به فرزند دلبند
از فریب و وسوسه هولناک دیو اعتیاد
شاید که نجات یابد
جگر گوشه او در فردا
( دل آرا شرکاء )